۱۳۸۷ تیر ۱۷, دوشنبه

پست دوم!

این دومین پستی ِ که امروز می دم، بسکه دلم پره.

من یه قول ِ معروف دارم که اینجا خیلی کاربرد داره: ای باباااااااااااااااااااااا

همیشه وقتی برق می رفت فوحش رو می کشیدم به زمین و زمان، ولی امروز برق رفت و من یه نگاه به دور و ورم انداختم و بعد به کارم ادامه دادم و تو ذهن ِ شلوغم مشغوله فکر کردن در مورد خودم شدم. بعد یه هو با خودم فکر کردم که: برق رفت و من فوحش ندادم؟!!

اینقدر داغونم که حتی حوصله ی خودمم ندارم. تازه امروز یه مطلب ِ دیگه هم داشتم که اصلا از پست کردنش پشیمون شدم.

خلاصه به قول بهنام ببینید برنامتون چیه.

دیوونه

گاهی وقتا فکر می کنم که توی رویام

گاهی وقتا فکر میکنم که دارم پرواز می کنم

گاهی وقتا فکر می کنم که اون بالام و به اوج کمال رسیدم

...

اما خدا نکنه یه روز فکر کنم که تو اوج بدبختی ام، که دارم سقوط می کنم، که چسبیدم به زمین و هیچی نیستم، که ...


بعضی وقتا فکر می کنم که دیگه بزرگ شدم، ولی بعضی وقتا هم خوب که فکر می کنم می بینم هنوز بچه ام و دارم با بچه ها سر و کله می زنم

بعضی وقتا فکر می کنم که دیگه هیچ چیزی نیست که بخوام بهشون برسم، بعضی وقتا فکر می کنم که انقدر آرزوهام و چیزایی که می خوام زیادن که هنوز حتی به یک چهارمش هم نرسیدم

بعضی وقتا می گم چقدر زود شب شد، بعضی وقتا هم می گم پس چرا شب نمی شه!

بعضی وقتا می گم تو بهترینی، بعضی وقتا هم می گم تو که اینطوری نبودی

بعضی وقتا ...

آه که چقدر این بعضی وقتا و گاهی وقتا زیادن، هرچقدر هم که کنار هم بزاریشون نمیشن تمام وقتا.

کاش می شد فقط اون بعضی وقتای اول رو داشته باشی،

ولی نه، اگه فقط اونا رو داشته باشی بهت می گن یه خیال پرداز، یه دیوونه، یه بیمار

با این حال من بازم دوست دارم دیوونه باشم!!!