۱۳۸۷ مرداد ۱۸, جمعه

تقدیم به تو

این شعر رو با تمام وجودم تقدیم می کنم به عشقم :


کافری بیش نیستم

نمازم رو به تو

چشمانم کور تو

جونم فدای جون تو

کافری بیش نیستم

پاهایم لرزان شده

دستهایم بی جان شده

قلبم آزاد شده

کافری بیش نیستم

گویی پیر شدم

مویی سفید شدم

رویی سیاه شدم

کافری بیش نیستم

شیدا شدم، رسوا شدم، پیدا شدم بی تو

عاقل شدم، بالغ شدم، پیدا شدم با تو

اما همچنان
کافری بیش نیستم ...

۱۳۸۷ مرداد ۱۳, یکشنبه

عشق تويی

دیوونه منم

حیرون منم

گریون منم

بی لونه منم


عاشق تویی

عشق تویی

معشوق تویی

با شوق تویی


من منم، غم منم

تو تویی، درّ تویی


چون تو به طرفم آیی

درّ مرهم این غمم کنی


پس بیا که این غروب غم انگیز ِ زندگیم فداکاری کنه و خودش رو به تاریکی بسپاره تا اون طلوع ِ دوست داشتنیت از دل سیاهی شب پدیدار بشه، همون طلوعی که تو عاشقشی و من عاشق با تو دیدنش.