چه زود زمان می گذره، ثانیه ها و دقیقه ها و ساعتها که اصلا به چشم نمیان که بگم زود می گذرند، پس بهتره بگم روزها و هفته ها و ماهها و سالها زود می گذرند.
دیروز کمی به روبروم خیره شده بودم و با خودم فکر می کردم که باید ناراحت باشم یا خوشحال؟
از یک طرف داره من رو به چیزایی که فقط با گذشت زمان بدست میارم نزدیک می کنه، از طرف دیگه دارم فرصت رو برای به دست آوردن چیزایی که می خواستم دور می کنه!
موندم، هم تو کار خودم موندم هم تو کار خدایی که همیشه داره امتحانم می کنه.
دیگه به امتحانای جور واجور عادت کردم. شاید بدون اونها تا الان منم جایگاهم اینجا نبود. هیچ جا نیستما، ولی ممکن بود همین هیچ جا هم نباشم و اصلا وجود نداشتم.
حالا باید خوشحال باشم که زود می گذره چون دارم به چیزهایی که می خواسنم می رسم.
و همینطور حالا باید ناراحت باشم که به چیزهایی که می تونستم برسم، نخواستم برسم.
ولی حالا که خوب فکر می کنم می بینم که باید خوشحال باشم چون این رو فهمیدم که خیلی چیزها هست که دارن از دست می رن.
گذشته رفت، منم به سوگ رفتنش بشینم؟
نظر شما چیه؟ باید خوشحال بود یا ناراحت؟
۲ نظر:
خوشحال یا ناراحت بودن به نظر من مهم نیست. مهم اینه که بدونی وقت داری و وقت نداری!
وقت داری که اشتباهات گذشته رو جبران کنی و غمهای به خاطر از دست دادنها رو فراموش کنی و دوباره بدستشون بیاری
و وقت نداری چون وقت طلاست! بعضی کارهای رو تو زمان خودشون خیلی بهتر و راحتتر میشه انجام داد. بعضی تجربهها اگه دیر تجربه بشن خیلی گرون تموم میشن و دیر یا زود مجبور به تجربه کردنشون میشی و بعضی لذتها فقط تو یه سن خاصی لذتبخش هستند.
شاد باشی
maria
این چیزیه که منم خیلی بهش فکر میکنم و اکثرا به این نتیجه میرسم که باید ناراحت باشم...چون میبینم که زمان داره میگذره و به اون چیزی که خواستم نرسیدم و همین اذیتم میکنه...ولی باز به نتیجه تکراری و همیشگی میرسم که زندگی همینه دیگه...
ارسال یک نظر